کتاب عارفانه شرح حال و خاطراتی از بندهای از بندگان مخلص خدا است که بی آلایش در میان هم محله ای ها و دوستان و خانواده خود زیست و بی آنکه از اوج عرفان خود سخنی بر زبان بیاورد در ۱۹ سالگی جام الهی را سر کشید و به معشوق ازلی و ابدی خویش پیوست.این کتاب ۴۳ خاطره از این شهید بزرگوار را در خود جای داده است که از زبان دوستان و خانواده و همرزمانش روایت می شود .او در مکتب تربیتی استاد العارفین آیت الله حق شناس پرورش یافته بود. در مراسم این شهید مردم وقتی دیدند که ایشان در مراسم ختم حضور یافتند و در منزل این شهید حاضر شدند و ابعادی از شخصیت او را برای مردم بیان کردند, تازه فهمیدند که چه گوهری از دست رفته!
در بخشی از این کتاب می خوانیم:
ما نماز می خواندیم که رفع تکلیف کرده باشیم اما دقیقا می دیدم که احمد از نماز خواندن ومناجات با خدا لذت می برد. شاید لذت بردن از نمازبرای یک انسان عالم و عارف, طبیعی باشد اما برای یک پسربچه دوازده ساله عجیب بود. من سعی میکردم که بیشتر با او باشم تا ببینم چه می کند. او رفتارش خیلی عادی بود مثل بقیه افراد می گفت و می خندید. من فقط میدیدم, وقتی کسی راه را اشتباه می رفت خیلی آهسته و مخفیانه به او تذکر می داد. او امر به معروف و نهی از منکر را ترک نمی کرد. فقط زمانی برافروخته می شد که می دید کسی در جمع غیبتمی کند و پشت سر دیگران حرف می زند. در این شایط دیگر ملاحظه بزرگی و کوچکی را نمی کرد. با قاطعیت از شخص غیبت کننده می خواست که ادامه ندهد. من در آن دوران نزدیک ترین دوست احمد بودم. ما رازدار هم بودیم. یک روز به او گفتم : احمد, من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم اما یه سوالی ازت دارم! من نمی دونم چرا توی این چند سال اخیر شما در معنویات رشد کردی اما من…

