• امروز : چهارشنبه, ۷ آذر , ۱۴۰۳
2

وقتی پیش‌بینی‌های غرب کیک بود نه واقعی!

  • کد خبر : 7221
  • 22 بهمن 1402 - 19:13
وقتی پیش‌بینی‌های غرب کیک بود نه واقعی!

تردد ماشین در خیابان‌ها ممنوع بود، به نفس نفس افتاده بودم، خدا خدا می‌کردم به جمعیت برسم، این راهپیمایی با سال‌های گذشته فرق داشت… به خیال دشمن قرار بود خبری از حضور مردم نباشد، اما باز هم نقشه‌ها نقشِ بر آب شد و حماسه حضور دیدنی تر از همیشه رقم خورد. به قول زهرا خانوم حرفای دشمن علیه ایران همه اش کیکه، واقعی نیست.

پایگاه خبری تحلیلی آوای کرج البرز _ طیبه جواهری؛ هر قدمی که برمی‌دارم به صداها نزدیک تر می‌شوم، فریاد «مرگ بر آمریکا» فضای خیابان را گرفته است، چهل و پنج سال پیش همین روزها فریاد «مرگ‌بر شاه» بود که طنین انداز می‌شد حالا حاکم مستکبر جای خود را به ارباب داده است، تصور اینکه نابودی آمریکا هم نزدیک است روحم را تازه می‌کند. زیر لب هم صدای مردم می‌شوم و تندتر قدم بر می‌دارم، هوا زمستانی نیست، حتی گرم است و با هر قدم گرم‌تر هم می‌شود، جلوتر مرد میانسالی را می‌بینم که همراه همسرش مسیر رسیدن به جمعیت را طی می‌کند. کمی آن طرف تر ۲ دختر بچه چادری دست در دست هم لی لی کنان مسیر را طی می‌کردند، به نظر می‌رسید دو قلو باشند، برادر کوچکترشان هم با شیطنت به سمتشان رفت و سعی داشت از آن‌ها جلو بزند، چشم چرخاندم دنبال پدر و مادرشان، زن و شوهری را دیدم که کالسکه به دست سعی دارند بچه‌ها کنترل کنند، به سمتشان رفتم با شوخی گفتم شما چرا با این همه عائله؟ خندید و گفت؛ بگو ماشالله خانوم!  بیشتر که صحبت کردیم متوجه شدم مادر خانواده تنها ۳ سال از من بزرگتر است، چندین بار بهم تشر زد که مشکل از شما هاست و ما کار درست رو انجام دادیم.  زهرا خانوم می‌گفت « برای کشور باید نسل جدید رو درست تربیت کنیم، بچه‌ها باید مسیر راهپیمایی رو بیان، باید از نزدیک همه چیز رو لمس کنن، بدونن چقدر برای این حکومت اسلامی و انقلاب زحمت کشیده شده، این چرت و پرتایی هم که دشمن میگه همه اش کیکه، واقعی نیست! »  تا نزدیکای جمعیت گرم صحبت شدیم اما نوزاد زهرا خانوم که فراموش کردم حتی اسمش را سوال کنم از خواب بیدار شد و من هم به اجبار خداحافظی کردم، الحق که جمله «همه آمده بودند» باید در این قسمت روایت نوشته شود، چشم می‌چرخاندم و اقشار مختلف را می‌دیدم، هم کت شلواری‌ها بودن هم ورزشکاران، پیرمردان و پیرزنان هم که غیرت مندانه به میدان آمده بودند ، به نظر می‌رسید می‌خواهند با حضور خود به دشمن بگویند از تغییر رژیم و این انقلاب نه تنها پشیمان نیستند بلکه همچنان پایبند آرمان‌های امام خواهند ماند. جلوتر که رفتم مردی را دیدم با یادگاری از دهه ۴۰ شاید یکی دوسال کمتر یا بیشتر… وسط میدان ژست گرفته بود تا عکسش را ثبت کنیم، انگار می‌دانست خوراک سوژه عکاسی شده است، سعی کردم با او همکلام شوم اما موفق نشدم، دورش زیادی شلوغ بود، اما موضوعی که باعث شد از صحبت کردن با دست بکشم فریادهای آن سوی خیابان بود، گروهی داد می‌زندند «ولش کن!»  کمی آن طرف تر، مردم جمع شده بودند و فیلم برداری می‌کردند، هوا همچنان گرم بود اما بدنم یخ زده بود، چرا باید دعوا می‌شد؟ جمعیت را کنار زدم و خواستم جلوتر بروم که متوجه لبخند افراد حاضر در موقعیت بودم! بله سرکار رفته بودم، تصور می‌کنم آدم‌هایی که آنجا جمع شدند همه با این ترفند آمده بودند، نمایش خیابانی بود و حکایت از روزهای پیش از پیروزی انقلاب داشت… اقدامی در نوع خود جالب و تحسین برانگیز بود. کمی بعد تر سخنرانی‌ها تمام شد هنوز اذان ظهر را نگفته بودند و جمعیت متفرق نشده بود، به دنبال مکانی بودم که می‌توانستم تصویر همه را در یک قاب جمع کنم، بالا که نگاه کردم دو مرد را دیدم که در نگاه اول به نظر می‌رسید عکاس باشند اما بیشتر که دقت کردم خیر! آن‌ها فقط تماشاگر بودند که ترجیح می‌دادند همه چیز را از بالای درخت ببند! جالب تر اینکه تمام مدت زمان راهپیمایی آن‌ بالا بودند، منم تصمیمم را تغییر دادم و عکس آن‌ها را ثبت کردم! خلاصه کلام که امسال هم همه آمده بودند هم همه چیز خوب بود هم توهمات دشمن نه تنها به واقعیت نزدیک نشد بلکه یک کیک با طعم روسیاهی، توطئه، شرمندگی و خاموشی بود. انتهای خبر /

منبع : www.farsnews.ir
لینک کوتاه : https://avayekaraj.ir/?p=7221

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.