0

چطور می‌شود شبیه حاج قاسم شد؟

  • کد خبر : 5674
  • 13 دی 1402 - 21:26
چطور می‌شود شبیه حاج قاسم شد؟

با خودم می‌گویم که چطور می‌شود مثل حاج قاسم سلیمانی محبوب خدا و دل مردم شد؟! چطور می‌شود شبیه حاج‌قاسم شد؟! به نظر من حاج قاسم مصداق بارز آیه ۹۶ سوره مریم در قرآن است که می‌گوید: «والذین آمنو و عملوالصالحات سیجعلهم الرحمن ودّا. هر کس ایمان بیاورد و عمل صلح انجام دهد، من (خدا)مهرش را در دل مردم جای می‌دهم.»

پایگاه خبری تحلیلی آوای کرج البرز- مریم آقانوری؛کربلای ۵ برایش عجیب ماندگار شده.‌ بعد از ۳۷ سال، سینه‌اش هنوز داغِ برادر دوقلویی است که در ۲۱ دیماه، همان شبِ عملیات، دربغلش پرپر می‌شود. فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله کرمان حاج قاسم سلیمانی، سردار دل‌های خودمان را هم از همانجا می‌شناسد.‌ وقتی در کانال پرورش ماهی، فرماندهان جناح راستِ یگان با او در خط مقدم صحبت می‌کردند؛ حاج‌قاسم، حاج قاسم،همه‌جا تعریفش بود. همانجا فهمید حاج قاسم کسی نیست که عقب بماند؛ بنشیند وصدایش را با بیسیم به گوش خط‌شکن‌ها برساند. او فرمانده‌ لشکری است که خودش همپای خط شکن‌ها در خط مقدم می‌ایستد.     سال‌ها از دفاعی که با خون هزاران شقایق این دشت مقدس شد، می‌گذرد. «اسماعیل زمانی» می‌شود استاد دانشگاه و عضو کمیته علمی-تخصصی کنگره شهدای کشور و حاج قاسم سلیمانی فرمانده لشکر سه استان کرمان، سیستان و بلوچستان و هرمزگان. کنگره شهدای سال ۹۶ در کرمان یک مهمان ویژه دارد؛ وارد مصلا که می‌شود انگار همه سالن ناخودآگاه به احترامش ازجا کنده می‌شوند؛ مسؤولان کشوری و لشکری، حتی آنها که فکرشان با او همسونیست؛ همه سالن جلوی پایش می‌ایستند.    حاج قاسم سلیمانی با لباس نظامی آمد. به همه احترام کرد و برای عرض ادب به سمت خانواده‌های شهدا رفت و دوربین چشم‌های صدها نفر به دنبالش. او انگار خانواده‌اش را می‌دید و آنها انگار پسر شهیدشان را. یکی از مادران شهید روی ویلچر نشسته بود، حاجی جلوی این مادر به موازات صورتش خم شد. دستش را روی سینه گذاشت و ادب کرد. مادر می‌خواست به سرش دست بکشد،خوب پسرش را دیده بود، حاجی با رعایت ادب عقب رفت. برای او حلال خدا حلال است و حرامش حرام.   حاج قاسم سلیمانی در کنگره شهدای کرمان من با اندیشه‌های حاج قاسم آشنا بودم، از وقتی مرتضی سرحدی دبیر مجموعه مقاومت و پایداری حوزه هنری با او در تالیف کتاب همکاری می‌کرد. اما در کنگره شهدای کرمان هرچه را خوانده و شنیده بودم به چشم می‌دیدم.   یک دیدار و یک سوال   بعد از مراسم قرار شد نماینده‌های کنگره شهدای همه استان‌های کشور با حاج قاسم سلیمانی نشستی داشته باشند و هرکس سوالی بپرسد. جلسه شروع شد. همه سوالات، نظامی و سیاسی بود. یکی از داعش می‌پرسید و آن یکی از اسرائیل. اما من با خودم فکر می‌کردم چه بپرسم که از دل تفکرش بیرون بیاید. دلم می‌خواست نظرش را در مورد انتقال فرهنگ دفاع مقدس بدانم. نوبت به من که رسید، گفتم؛ حاج‌آقا! نماینده کناری با آرنج به پهلویم کوبید؛ «بابا حاجی چیه؟! سردااااار. »  بی‌اعتنا دوباره گفتم؛ حاج آقا! شما ۳۰ و چندسال هست که برای این انقلاب و دفاع مقدس زحمت می‌کشید، چه کاری دوست داشتید در حوزه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس انجام بدهید که تا به حال نتوانسته‌اید و حسرتش به دلتان مانده؟   – چند‌لحظه‌‌ای سکوت زیرصداهای جلسه را گرفت. حاج قاسم با یک تأمل و نگاه عمیقی، گفت؛ «برادران! من دوست داشتم نویسنده بودم. دست به قلم می‌بردم و مظلومیت بچه‌های محور مقاومت و دوران دفاع مقدس را می‌نوشتم که وقتی آیندگان می‌آیند با تحریف مواجه نشوند.» من فکر می‌کنم حاج قاسم درسی از روضه اباعبدالله (ع) گرفته بود. چون گاهی در روضه‌ها نهضت عاشورا و واقعه کربلا را تحریف‌شده می‌‌بینیم.  حاج قاسم آقا می‌خواست بگوید که با درست‌نوشتن نه درشت نوشتن (اغراق ‌آمیز)، ازمولفه تاریخی انقلاب اسلامی حفاظت کنید. می‌خواست این را بگوید که بچه‌های دفاع مقدس! نگذارید این گنجینه زیر خاک برود. نگذارید دیگران بیایند و این گنجینه را تحریف کنند. زنگ صدایش و صحبت آن روزش همیشه ‌توی گوشم هست. صبح آن جمعه، ۱۳ دیماه ۹۸ وقتی حاج قاسم سلیمانی شهید شد، تمام صحنه آن روز دیدار در کنگره شهدای کرمان جلوی چشمانم بود و انگار همین حالاست که حاج قاسم آقا این پیام را به من می‌دهد. گاهی باخودم به این نتیجه می‌رسم که مسؤولیت خیلی از ما در انتقال معارف دفاع مقدس هم بالاست و هم والا؛ حساسیت موضوع مسوولیت را بالا می‌برد و والاست چون فرهنگ ناب دفاع مقدس می‌تواند در روابط خانوادگی، اجتماعی، عاطفی و… نجات‌دهنده باشد. نمایی از حاج قاسم   خیلی خوب حرف می‌زند. انگار بهترین کلمات درذهنش پردازش می‌شود و شمرده شمرده با یک لحن تاثیرگذار از زبانش جاری می‌شود. مثل یک شاگرد مدرسه، به قول امروزی‌ها آچمز روبرویش‌نشسته ام و گوش می‌دهم. از اول صحبت‌هایش فکر می‌کنم یک جایی دیدمش، اما نمی دانم کجا؟! قیافه‌‌اش برایم آشناست.  حاج قاسم سلیمانی در کنگره شهدای کرمان و تکریم مادر شهید رشته افکارم را پاره‌ می‌کند؛   – این خاطره را برای همه می‌گویم‌؛ برای همه آنهایی که می‌بینم، حتی دانشجوهایم در بنیاد ملی نخبگان. چندوقت پیش در کرمان دعوت بودم و سر مزار حاج قاسم هم برای آنها که آنجا بودند، گفتم. در حوزه مکتب شهید سلیمانی با دانشجوها زیاد گپ و گفت می‌کنم. برایشان خیلی جذاب است.‌ یکی از دانشجوها می‌گفت؛ «استاد ما اول بخاطر قیافتون میایم که یک نمایی شبیه حاج قاسم رو ببینیم، وقتی اومدیم دیگه مجذوب حاج قاسم میشیم.» در کرمان هم جوانان با من عکس می‌گرفتند و عکس‌ها را با شکلک گریه در صفحه مجازی‌شان منتشر می‌کردند. می‌گفتند که تو ما را یاد حاج قاسم می‌اندازی. البته من که به خودم نمی‌گیرم؛ من کجا و حاج قاسم کجا…  راست می‌گویند انگار. بی‌شباهت هم به حاج قاسم سلیمانی نیست. بیشتر از ۳ سال است در مورد حاج قاسم تحقیق می‌کند. انگار در او ذوب شده. هرجا ردی از او باشد، روی هوا می‌زند تا بهتر بشناسد و بهتر روایت کند. بعد ازسخنرانی رهبری در سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی؛ در مورد اینکه شهید سلیمانی یک مکتب است؛ یک جرقه در ذهنش زده می‌شود که شاید بتوانم با حاج قاسم ارتباط بگیرم.‌  میم مثل مالکیت  – من می‌خواستم ورای آنچه در این تصویرها و حرف‌های کلیشه‌‌ای می‌بینیم با حاج قاسم آشنا شوم. با چگونگی حاج قاسم، با رفتارش، با زندگی‌اش، با شخصیت درونی‌اش، نه با مقام و درجه و….. رفتم دانشگاهی که فرزند شهید آنجا بود، پرسیدم؛ چطور می‌‌توانم حاج قاسم را بشناسم؟! پاسخی نداد. شاید سوالم برایش عجیب بود و یا فکر کرد که من شهید را کلا نمی‌شناسم. رفتم و پیام‌های همسر‌ شهید را خواندم. کلمه‌ای در بین پیامهایش دارد این خانم که مرا منقلب می‌کند؛ قاسمم…. کلمات استاد بند می‌آید. تقلا بی‌فایده است. سیل اشک امانش نمی‌دهد. معنی آن‌ «میمِ مالکیت» را فقط او می‌داند؛ وقتی برادر دوقلویش در بغلش درخون دست‌وپا می‌زد و نمی‌توانست برایش کاری بکند؛ وقتی۲۲ سال پیش روی تخت بیمارستان همسرش، مادر تنها دخترش در آغوشش پر کشید و نمی‌توانست کاری بکند؛ از ته قلبش و از عمق سینه سوخته‌اش این «میمِ مالکیت» را می‌شناسد و معنای عمیقش را می‌داند. خودش را به هر زحمتی هست جمع و جور می‌کند؛ – این کلمه مرا به این سمت کشید که می‌توانم در این مکتب‌خانه هم مطالعه کنم و هم بومی‌سازی، هم بتوانم بین عوام مردم به ویژه قشر جوان و دانشجو، نه فقط حاج قاسم را به لحاظ ظواهر و ویژگی‌های نظامی و سیاسی، بلکه از زاویه‌ای دیگر،از عمق توجه او به مبانی دینی، اخلاقی، اجتماعی، فرهنگی و … به دیگران بشناسانم و معرفی کنم. من از زندگی حاج قاسم و از کلاس مکتب او، ۱۰ درس و سرفصل جدا کردم؛ مدیریت، ارتباط گیری، تکلیف محوری، دوست‌یابی، سیاست و دین و… همه شاخصه‌های او به جای خود، اما به لحاظ علمی حاج قاسم مولف ۱۰ درس است که اگر بخواهیم تدریس کنیم، باید دانشجو یک ترم کلاس بیاید و در مورد این سرفصل‌ها تحقیق بنویسد، بحث و مطالعه کند و…  مصداق یک آیه  – با خودم می‌گویم که چطور می‌شود مثل حاج قاسم محبوب خدا و مردم شد؟! به نظر من حاج قاسم مصداق بارز آیه ۹۶ سوره مریم در قرآن است که می‌گوید: ” والذین آمنو و عملوالصالحات سیجعلهم الرحمن ودّا. هر کس ایمان بیاورد و عمل صلح انجام دهد من (خدا)مهرش را در دل مردم جای می‌دهم.” البته منظور از مردم فقط جامعه مسلمان نیست. منظور نوع بشر است با هر دین و مکتبی.     نظر اسماعیل زمانی روایتگر مکتب شهید سلیمانی در مورد سیمای قرآنی حاج قاسم همیشه با این آیه به یادآن مادر شهید می‌افتم که می‌خواست روی سر حاج‌قاسم دست بکشد؛ وقتی حاج‌قاسم به خدا ایمان آورد، یعنی همه دستورات خدا، حلالِ خدا را حلال و حرام خدا را حرام دانست. من می‌گویم حاج قاسم یک آدم معمولی بود که ذاتش را با این آیه تنظیم کرد که ایمان بیاورد و عمل صالح انجام دهد. این دو وقتی کنار هم قرار می‌گیرند حاج قاسم می‌شود یک مدل، یک ایدئولوژی، یک الگو و یک مکتب. عمل صالح حاج قاسم این بود که دین خدا را بی‌قید و شرط یاری کرد. خدا چه کرد؟ مهر او را در دل تمام بشر گذاشت؛ مسیحی، لائیک، شیعه، سُنی و… همه به حاج قاسم نگاهی ورای مطالب روزمره زندگی انسان‌ها دارند. حاج قاسم برای من مصداق این آیه است و او را با همین آیه همه جا معرفی می‌کنم. این برای جوانان خصوصا پسرها جذاب است. بارها شده می‌پرسند؛ حاج قاسم در سوریه و عراق جنگید، ما برای خدا چکار کنیم؟ می‌گویم؛ همینکه چشمت را به روی حرام می‌بندی، همینکه حتی شده در خیابان از حق یک مظلوم دفاع می‌کنی، می‌شود عمل صالح. یا می‌پرسند؛ « منم می‌تونم مثل حاج قاسم بشم؟ » – چرا نشه؟ امروز در فضای جنگ نرم یا همون فضای مجازی خودتو نگاه کن. اینجا خاکریزه، خط مقدمه و کانال‌های هرزه که می‌تونی نگاه نکنی. وقتی خودتو دوست داری، نگاه و فکر و اندیشه‌ات رو دوست داری، در جدول دشمن بازی نمی‌کنی واز آن گذر می‌کنی.    این می‌شود همان خاکریز حاج قاسم که از موصل،عراق و حلب و… گذر کرد تا دشمن را عقب بزند و نگذارد به بشریت، همنوعش، زن و بچه‌ها و …، آسیبی برسد.  جذابیت این گپ و گفت‌ها، واکنش نسل جوان دانشجو در مجموعه بنیاد ملی نخبگان است که خیلی راحت صحبت می‌کنند. بعضی‌هایشان می‌گویند که ما حاج قاسم را به عنوان یک تروریست می‌شناختیم ولی وقتی شما از زاویه‌ای دیگر برایمان شفافش می‌کنی، وقتی پیامش را با زبان خود ما می‌گویی، تازه شخصیت و تفکر حاج قاسم جذاب می‌شود. تازه می‌رویم و سرچ می کنیم که ببینیم این حاج قاسم کیست؟!  هرگز نمی‌ترسیدم   رشته من علوم سیاسی‌است و همیشه در کلاس کتاب‌های ژئوپلتیک معرفی می‌کنم. اما خودم را مدیون فرهنگ ایثارو شهادت می دانم و گاهی کتاب‌هایی از این دست هم معرفی می‌کنم. یادم هست در یک کلاس بخشی از کتاب با عنوان “هرگز نمی‌ترسیدم” که دستنوشته‌های حاج ‌قاسم سلیمانی است را خواندم. وقتی اشتیاق دانشجوهایم را دیدم. تصمیم گرفتم این کتاب را برایشان هدیه بخرم. ۳۲ جلد کتاب خریدم و به هر دو نفر یک جلد هدیه کردم و تکنیکی استفاده کردم که همه مجبور شدند کتاب را بخوانند. همه خوانده بودند. گفتم حالا نذر این کتاب این است که آن را به دوستان دیگرتان هم بدهید، بخوانند. به نظر خودم با این روش هم کتابخوانی را ترویج می‌کنم و هم تلاش می‌کنم یک شخصیت علمی در حوزه دفاع مقدس و محور مقاومت را به نسلی معرفی کنم که همه شناختشان از او در اطلاعات کلیشه‌ای مثبت یا منفی فضای مجازی خلاصه می‌شود. این کتاب جذابیت ویژه‌ای دارد؛ حرف دل خود حاج قاسم است و حتی با خوش‌ذوقی مولف و ناشر، خط خطی‌هایش هم در کتاب هست. این کتاب، حاج قاسم را با دستنوشته‌ها و یادداشت‌های خودش بهتر معرفی می‌کند.  بازخوردهای این کار هم جالب است؛ در راهروی دانشگاه راه می روم. دانشجویی به من نزدیک می‌شود و می‌گوید استاد؛ من هرگز نمی‌ترسم.  می پرسم؛ چرا؟!   – این کتاب منو به این سمت برد.   پسرِ جوان است. در فضای پرتلاطم جنگ نرم زندگی می کند و این کتاب خودش با او حرف می زند و او را با خودش می‌برد. یکبارهم داشتم مترو سوار می‌شدم. دختر دانشجویی دست در کیفش برد و کتاب را درآورد و نشانم داد؛ استاد هنوز کتابو دارمااا. میخونمش.  این کتاب قابلیت دارد که از استاد دانشگاه گرفته تا دانشجو و حتی یک نوجوان دبیرستانی، دستش را بگیرد و با خود تا جایی ببرد که برسد به اینکه ” هرگز نمی ترسیدم”. هرکس از خدا بترسد، خدا کاری می کند که دیگران از او بترسند؛ این جمله حاج قاسم است. حاج قاسم ذوب شده بود در اهل بیت(ع) و ذوب شده بود در آیات قرآن.  شباهت یک مرید به مراد در پیوند دو نسل همیشه با خود می گویم امام خمینی(ره) چه کرد؟ چه عواملی را به کار گرفت که تفاوت نسلی را بهم نزدیک کرد؟ دهه پنجاه را چطور با دهه ۲۰ آنقدر قشنگ گره زد که به انقلاب رسید؟! به نظرم حاج قاسم دقیقا همین کار را کرد. حاج قاسم اختلاف نسلی و تفکری و فاصله دهه خودش با دهه ۸۰ و ۹۰ را با رفتارش، با عملکردش و با ایمان و اعتقادقلبی خودش که به آن عمل می‌کرد، کاملا پیوند زد. این می‌شود همان ارتباط‌‌گیری، یکی از سرفصل‌های مکتب حاج قاسم. ما نیاز داریم بدانیم‌ حاج قاسم چطور ارتباط گرفت با چه کسی؟ با چه ابزاری؟ چه چیزی در درونش بود؟   دوباره استاد سوار بر بال خاطراتش می‌شود و انگار همه آنچه شنیده از پیش چشمش عبور می کند.   – از یکی از رفقای حاج قاسم که استاد دانشگاه هستند دکتر علی صابر ماهانی، سوال کردم چطور با حاج قاسم آشنا شدی؟! با یک خاطره نه تنها جریان آشنایی‌اش را بلکه بخشی از منش حاج قاسم را برایم تعریف کرد؛ «قبل از عملیات والفجر ۸ در منطقه اروندکنار، دوره آموزشی غواصی می‌دیدیم. آن‌شب من در سنگر کمین کنار اروند نگهبان بودم. نصف شبی در هوای سرد و سوز زمستانی اروند، صدای خشی خشی از لابلای نیزارها شنیدم. اسلحه را مسلح کردم و ایست دادم.‌ صدایی رمز را گفت و جلو آمد. حاج قاسم بود. فرمانده لشکر. در آن ساعت نیمه شب آمد و یک ساعتی کنار من نشست و با من بچه رزمنده حرف زد؛ اهل کجایی؟ چقدر درس خواندی؟ اینجاچه می‌کنی؟… مثل یک دوست، نه یک فرمانده لشکر. اصلا یک حالی شدم. آخر من کجا و فرمانده لشکر کجا؟! مگر نباید فرمانده لشکر با کلی درجه و مدال و کلی یال و کوپال باشد. پس این فرمانده لشکربدون هیچ تشریفاتی با یک لباس بادگیر و فقط یک نفر همراه اینجا کنار من چه‌می‌کند؟! حال عجیبی بود، فقط دوست داشتم بیشتر حرف بزند و بیشتر کنارم بنشیند.» من اینجا احساس کردم اگر حاج قاسم در دفاع و مقاومت و نزدیکی نسل‌ها موفق عمل کرده، غذایی را می‌خورده که آن رزمنده می‌خورده، لباسی را می‌پوشیده که آن رزمنده برتن داشته و جایی می‌خوابیده که آن رزمنده می‌خوابیده. این می‌شود حاج قاسمی که من در این ۳ سال شناختم و در خودم جستجو می‌کنم که چطور شبیه او باشم؟  حاج قاسم از نگاهی دیگر  همه کتاب‌های قدیم‌‌ و جدید را‌ به دنبالش جستجو می‌کند؛ پُر است از حرف‌های تکراری با لحن و بیان متفاوت. انتقاد دارد از متولیان مجموعه حاج قاسم، می‌گوید: بیاید از واژه‌های تکراری بگذریم. یک کار جدید، سخن جدید از حاج قاسم بگوییم. من نمی‌دانم چرا کسی نمی‌گوید حاج قاسم علاوه بر همه ویژگی‌های نظامی و سیاسی، یک انسان بوده با همسر و بچه ، مادر، پدر و …. که حتما بچه‌هایش را دوست داشته و نوازش می‌کرده. حتما از واژه‌های قشنگِ عاطفی هم استفاده می‌کرده. حتما به همسرش می‌گفته عزیزم، دوستت دارم و ….اینها را به عنوان سبک زندگی می‌شود گفت. کتاب‌ها را بالا و پایین می‌کنم اگرچیز جدیدی باشد نت‌برداری و دسته‌بندی می‌کنم تا برای نسل جوان بگویم. مثلا اخلاق حاج قاسم؛ نماز خواندنش، … از هر کدام چند مطلب دارم. از شوخی‌هایش کمتر دیده‌ام چیزی باشد. فقط خودش گاهی یک جملاتی می‌گوید. مثل ” یه وقت فکر نکنید این انگشتر من زمرده‌ها! نه. این از شیشه حرم امام رضاست که تو بمبگذاری خُرد شده بود.  من از این زاویه حاج قاسم را بیشتر می‌شناسم و در مورد مکتبش سخنرانی می‌کنم‌. ۱۰ فصل که از مکتب حاج قاسم برداشتم، همان چیزی است که امروز نسل جوان به آن نیاز دارد. مثلا مدیریت حاج قاسم؛ او چطور مدیریت می کرد که رزمنده مجاهد جنوب لبنان، رزمنده فلسطینی نوارغزه، رزمنده عراقی پاکستانی و یمنی تحت فرماندهی‌اش بی‌قید و شرط می‌جنگیدند؟ چه شاخصه‌هایی را رعایت می‌کرده؟ چه مولفه‌هایی برای طرح درس در حوزه مدیریت حاج قاسم برای نسل جوان امروزی باید بیان شود؟ در مورد فرآیند مدیریت با نگاه حاج قاسم تحقیق می‌کنم و هرچه می‌یابم برای نسل جوان می‌گویم.   انتقال فرهنگ  نسل جوان امروزی به دنبال چرایی است. برای این نسل، باید چراییِ دودوتا چهارتا را هم بدانی و بگویی. اگر می‌خواهیم فرهنگی را انتقال دهیم، باید منتقل کننده آن، آموزش ببیند و بتواند به ۴ سوال پاسخ بدهد. در مورد مکتب حاج قاسم، منتقل کننده باید بداند؛ مکتب حاج قاسم چیست؟ چرا مکتب حاج قاسم؟! قرار است چه بگوید و کجا بگوید؟!    اینها سوالات علمی است. اما مهمترین مورد برای تاثیرگذاری، نوع ارتباط منتقل کننده با مولفه های حاج قاسم است؛ مثلا “خدا” . اگر من به عنوان منتقل‌کننده بگویم خدا، اما رفتارم با آن همخوانی نداشته باشد، کسی مرا باور ندارد.اما وقتی حاج قاسم می گوید خدا، از پشت صندلی میز کارش تا پشت موتور در خط مقدم، همه‌اش خداست.‌از راه‌رفتن تا جنگیدنش در خط مقدم همه‌اش خداست.   ما نیاز داریم منتقل کننده آموزش ببیندو خودش به آنچه می‌گوید باور داشته باشد و به آن عمل کند. برای انتقال مفاهیم، باید زبان و ادبیات نسلِ گیر کرده در فضای مجازی که به آن نسل z می‌گوییم را باید بلد باشیم. باید بتوانیم اندیشه جنگ سخت با اندیشه جنگ نرم را گره بزنیم. آنوقت است که می‌توانیم راه درست را نشان بدهیم. نسل جوان امروز بین واقعیت‌ها، تحریف شده‌ها و جریانی به نام جریان رسانه گیر کرده.‌ گاهی آنقدر درشت می‌گوییم که هیچکس چیزی نمی‌فهمد. اما اگر واقعیت‌ها با زبان و ادبیات خاص در فضای رسانه‌ای گفته‌شود، آنوقت باورپذیر می‌شود.   شهدا چه می‌گویند؟   اگر می‌گوییم شهدا زنده اند، اگر می‌گوییم حاج قاسم زنده است و حضور دارد، روح حاج قاسم، هویت و منش ‌اوست که راه را نشان می‌دهد. وقتی به زوایای زندگی او می‌پردازیم می فهمیم روح و منش حاج قاسم زنده است.‌ من معتقدم شهدا زنده‌اند. اگر می‌بینیم بعد از سال‌ها یک شهید را با ۴ پاره استخوان در تابوت به جمع مردم می آورند، نه اینکه فقط این استخوان‌ها را نگاه کنید، نه! این شهید می‌گوید؛ شما راه من را گم کرده‌اید. سبک زندگی‌ام را فراموش کرده‌اید. من آمده‌ام یکبار دیگر بگویم، برگردید. راه را بیراهه نروید. شهید وسط این همه دغدغه دنیایی می‌آید تا حال دل یک شهر را خوب کند. مثل حاج قاسم سلیمانی که پاگذاشتن در مکتبش حال دلت را خوب می‌کند. انتهای خبر /ض

منبع : www.farsnews.ir
لینک کوتاه : https://avayekaraj.ir/?p=5674

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.