پایگاه خبری تحلیلی آوای کرج- مریم آقانوری؛ تا ۸-۹ سالگی به مدرسه عادی می رفت. در کنار دوستانش، با ۳۰-۴۰ تا دانشآموز دیگر در یک کلاس درس میخواند و مثل همانها با چشمهای مشکیاش به تخته و دهان معلم زُل میزد. تا وقتی که روشنایی چشمانش را آب سیاه(گلوکوم) گرفت. دامنه دید چشمهایش هر روز کمتر میشد و تصاویر هر روز تاریکتر. مدرسه استثنایی و یادگرفتن خط بریل پیشنهاد معلم به مادرش بود؛ چارهای هم جز پذیرفتن نبود. از همان موقع انگار شروع کرد به ساختن یک آدم جدید برای ورود به دنیایی دیگر. دنیایی که نور و رنگ نداشت؛ جز یک رنگ؛ آنهم سیاهی مطلق. فقط ۱۳- ۱۲ سالش بود که چشمهایش عطای دنیای هزار رنگ را به لقایش بخشید؛ برای همیشه تاریکی را به نور ترجیح داد و نابینا شد. ۱۲ سالگی شد آغاز زندگی جدید «علی خدایاری» در دنیای تاریکی. به قول خودش شد تولدی دوباره و آغاز زندگی نابینایی. اراده بینا به جای چشمان نابینا علی خدایاری را از سالها قبل میشناسم. جوانی از یک خانواده معمولی در فردیس که انگار بیناییاش در چشمانش نبود. در ارادهای بود که نشدن برایش معنا نداشت. از همان سالهای ۹۴-۹۵ که دبیر هیات ورزشهای نابینایان استان البرز و عضو تیم گلبال استان بود، میشناسمش. تیمی که چندسال پشت سرهم در مسابقات قهرمانی کشور مقام های اول دوم و سوم را کسب کرد. آن هم با جوانان نابینایی که به قول مادرانشان به شوق و انگیزه علی از خانه بیرون میآمدند، تا از او انرژی بگیرند. بدجوری هم برای دیده شدنشان تلاش میکرد. برای اینکه امید در دلشان نَخُشکد، صدها بار میرفت و میآمد تا شده یک لوح تقدیر خشک و خالی از دست مدیران اما دل خوش کُن، برایشان دست و پا کند. همان سالها خیّری را هم برای ساخت یک سالن ورزشی اختصاصی نابینایان و معلولان در فردیس پیدا کرد. مصوبه اختصاص زمین به سالن نابینایان راهم در ستاد ساماندهی ورزش فردیس و استان گرفت. اما در نهایت زمین اختصاص داده نشد و تلاش او برای احداث سالن ورزشی اختصاصی نابینایان در استان البرز بینتیجه ماند. بعد از آن دیگر علی خدایاری را ندیدم. اما حالا پس از چند سال او دستش پر است از موفقیتهایی که افراد سالم هم کمتر میشود همه را باهم و یکجا داشته باشند. جوان برتر استان البرز در سال۹۵-۹۶، مقام سوم جودوی نابینایان قهرمانی کشور در ۱۴۰۱، قهرمانی پرتاب وزنه نابینایان در کشور، مقام اول مسابقات قرآن کشوری در رشته قرائت و کسب رتبه برتر از بخش تولید آثار و موشنگرافی در جشنواره نماز ومهدویت، تنها گوشهای از افتخارات اوست. در سال ۹۲ با رتبه ۷۰۰ در کنکور سراسری شاخه علوم انسانی، در رشته فقه و حقوق دانشگاه خوارزمی کرج قبول شد. کارشناسی ارشد کتابداری را در دانشگاه سراسری قم و کارشناسی ارشد حقوق را در دانشگاه آزاد تهران گذراند. از ۷ سال پیش هم به عنوان نیروی اداری در دانشگاه خوارزمی کرج مشغول است. ۴ سال میشود که به عنوان استاد در دانشگاه آزاد کرج،حقوق اساسی و اداری تدریس میکند. این همه موفقیت با وجود معلولیت چطور میشود؟ فکر کن یک روز چشمانت را باز کنی به روی تاریکی؛ حتی تصورش هم سخت است. اغراق نکنم اما چنان صریح و راحت صحبت میکند که انگار نابینایی برایش یک بیماری عادی مثلا چیزی شبیه آنفولانزا و کروناست. با این فرق که به دیگران سرایت نمیکند اما شرایط خاص خودش را دارد. مگر میشود انقدر راحت زیبایی و گرمای خورشید را فراموش کرد؟ مگر میشود درخت آلبالو با آن همه گوشوارههای سرخش را راحت از یاد برد؟ اصلا با این شرایط چطور میشود باز هم فرمان زندگی را دست بگیری و با موفقیت به آرزوهایت برسی؟ پذیرش با همه این شرایط خدارا شکر میکند و میگوید: من تمام تصویری که در ۱۲ سال اول زندگیام دیدهام را به یاد دارم. تمام چیزهایی که نمیشود لمس کرد، مثل ماه و خورشید. وقتی میگویی خورشید سرم را بالا میگیرم و آسمان را نگاه میکنم. درخت آلبالوی ذهنم همانی است که در دنیای واقعی و پیش چشمان شما هست؛ به همان زیبایی. شاید کسی که از وقت تولدش نابینا بوده درکی از بعضی چیزها نداشته باشد. اما من همه را دیدهام و به همین وضعیت هم راضیام و خدا را شکر میکنم. البته بیماری من یک دفعهای نبود. کاهش میدان دیدم به تدریج بود و پذیرش خانواده و خودم راحتتر شد. کمکم توانستم خودم را پیدا کنم و با مشکلاتم روبرو شوم. شاید اگر نابینایی برایم یکباره اتفاق میافتاد، موضوع سختتر میشد. موفقیت یا عدم موفقیت افراد یک ویژگی اکتسابیست نه ذاتی. بنابراین هر کسی با هر شرایطی میتواند هر کاری را با تلاش و تکرار انجام دهد. درست است که محدودیتهایی وجود دارد، اما قانون طبیعت این است؛ اگر خودتان را با طبیعت وفق بدهید میتوانید با مشکلات روبرو شوید و حلش کنید. من اول با مشکلم کنار آمدم. خانواده هم در این راه به من کمک کرد. پذیرشِ مشکل موضوع مهمی است. من نابینایی را می شناسم که هنوز خانواده در جریان مشکل بینایی و ارتباطش با بهزیستی نیستند، چون آگاهی کافی ندارند. هرچقدر پذیرشِ مشکل برای معلولان زودتر اتفاق بیاُفتد و آگاهی از این حوزه بیشتر باشد، فردِ معلول گام اول را محکمتربرداشته و احتمال موفقیت در اهدافش بیشتر میشود. حس خاص مادرانه خانوادهِ من مشکلم را درک کردند و در حد توان چیزهایی که برای تحصیل و حضورم در جامعه نیاز داشتم را فراهم کردند. به جای خوردن ماهی، ماهیگیری را یادم دادند و به جای اینکه لقمه آماده در دهانم بگذارند، یادم دادند خودم چطور با دستان خودم لقمه بگیرم. مثل یک فرد عادی با من برخورد کردند؛ انگار نه انگار که معلولیت دارم و نمیبینم. من را در موقعیتی قرار دادند که خودم همه کارهایم را انجام بدهم و بدون نیاز به کسی مستقل باشم. البته حواسشان به من بود و کاملا در جریان کارهایم بودند؛ نه اینکه رهایم کنند. خانواده خیلی میتواند به مسیر فرد معلول جهت بدهد. خوشبختانه این اتفاق در خانه ما افتاد، به خصوص از سمت مادرم. با وجود اینکه من با بچههای دیگرش فرق دارم و با وجود حس مادرانه خاصش به من، در تمام مدت به زندگیام جهت داد و تلاش کرد تا بتوانم روی پای خودم بایستم. حالا هم که ۳۰ سالم شده، هربار که از خانه بیرون میروم، میدانم هنوز هم حسش به من همانی است که روز اولِ رفتنم به مدرسه بوده. همان مهربانی، همان دلسوزی و همان نگرانی، بدون تغییر؛ اما به روی خودش نمیآورد و همه تلاشش را می کند که من مستقل باشم. در سالهای اول دوره ابتدایی در مدرسه استثنایی، مادرم یا یکی از اعضای خانواده با من همراه میشد. اما برای اینکه مستقل باشم وقتی وارد راهنمایی و دبیرستان شدم، بعد از آن هم برای رفتن به دانشگاههای کرج، تهران و قم، خودم به تنهایی رفتم. هیچ وقت هم خوابگاه نگرفتم و هر روز رفت و آمد میکردم. تردد یک معلول چشمانم از تعجب گرد میشود و میگویم؛ مگر میشود؟ با آژانس و اسنپ می رفتید؟ میخندد و میگوید: چرا نشود خانم؟! درآمد ما کفاف این خرجها را نمیدهد. برای رفت و آمد از همین ماشینهای عمومی اتوبوس و تاکسی استفاده میکردم و هنوز هم هر روز از فردیس با تاکسی به سر کارم در دانشگاه خوارزمی میآیم و برای تدریس به دانشگاهآزاد میروم. وقتی عصای سفید داشته باشی و جهت یابی را هم بلد باشی، تردد کاری ندارد، موانع پیش پایت را تشخیص میدهی. در کشورهای غربی برای حفظ حقوق افراد دارای معلولیت سامانه حمل و نقلی طراحی شده، در ماده ۵ قانون جامع حمایت از حقوق معلولان ما هم این قانون پیش بینی شده و در همه استانهای کشور در حال پایهگذاری است. اما در البرز هیچگونه سامانه حمل و نقل معلولان و جانبازان نداریم و مجبوریم از وسایل حمل و نقل عمومی که مناسبسازی هم نشده استفاده کنیم. کار این روزها کار پیدا کردن آن هم در سیستم دولتی شقالقمر محسوب میشود. استخدام یک نابینا در دانشگاه خوارزمی و تدریس در دانشگاه آزاد کرج به عنوان استاد، چطور ممکن میشود؟ – برای اشتغال معلولان، متاسفانه دستگاههای اجرایی هنوز به فرهنگ و آگاهی لازم از توانمندی معلولان نرسیدهاند. وقتی پیشرفتهترین گوشی موبایل را داشته باشی اما نحوه استفادهاش را ندانی، چه فایده ای دارد؟ مسؤولان هنوز به اغنا و آگاهی لازم در مورد توانایی معلولان نرسیدهاند و تا زمانی که این اتفاق نیاُفتد هر چقدر هم زیرساخت فیزیکی برای معلولان داشته باشیم به جایی نمیرسیم. همین عدم آگاهی موجب میشود که برای اشتغال، به معلولان اعتماد نشود. قانون۳ درصد اشتغال معلولان در دستگاههای دولتی اجرا نمیشود. یعنی یا کلا سهمیه ای برایش دیده نمیشود، یا اگر دیده شد، در مصاحبه یا کمیسیون پزشکی به هر حال درخواست اشتغال معلولان رد میشود. من برای اشتغال به عنوان نیروی اداری دانشگاه خوارزمی، با آزمون استخدامی وزارت علوم وارد شدم. در مورد تدریس در دانشگاه آزاد کرج هم با توجه به سوابق علمی و تحصیلی و ارائه آن به دانشگاه، درخواستم برای تدریس پذیرفته شد. البته در دانشگاه پذیرش معلولان خیلی بهتر از جاهای دیگر است، چون سطح آگاهی در دانشگاه بالاتر است. شیرینی اولین تدریس اولین روز که برای تدریس رفتم سر کلاس. بچهها فکر کردند من از دانشجویان هستم. راهنماییام کردند که روی یکی از صندلیهای دانشجوها بنشینم. من هم، نه نگفتم. کنارشان نشستم و شروع کردم با آنها صحبت کردن راجع به استادشان که او را میشناسند یا نه؟ یک دفعه یکی از دانشجوها که من را از قبل میشناخت و در کارگاهی استادش بودم، آمد توی کلاس. گفت: ااا استاد چرا اینجا نشستید؟! دانشجوها خیلی تعجب کردند که یک فرد نابینا استاد شده و قرار است به آنها درس بدهد. من هم به جایگاه استاد رفتم و درس را شروع کردم. روز اول کلاس خیلی خوب بود و از همان روز اولِ تدریسم سعی کردم با دانشجوهایم تعامل داشته باشم. شاید هم همین موضوع، پذیرش من را به عنوان استاد برای آنها راحتتر کرده است. البته سیستم هوشمند هم در تدریس به من کمک میکند. با لپتاپ به سیستم هوشمند کلاس وصل می شوم و مطالب را که باید روی تخته بنویسم، به صورت اسلایدهای پاورپوینت یا تصویر روی صفحه نمایشگر الکترونیکی کلاس پخش میکنم. غلبه بر تاریکیها – قطعا در زندگی همه افراد نقطههای تاریکی وجود دارد. برای من هم پیشآمده که یک جایی خیلی مایوس شوم. اما با مشورت با یک دوست یا مشاور حالم را تغییر میدهم. برخلاف این تفکر که در جامعه وجود دارد و مشاور را فقط برای مشکلات روحی و روانی میداند، من ایدهالترین اوقات زندگیام و شادیهایم را با مشاورم که حالا دیگر دوستم شده، تقسیم میکنم. سفر در دل طبیعت هم برایم جذاب است و به من آرامش میدهد. حتی اگر این سفر یک روز یا یک ساعت باشد. همراهی با طبیعت حالم را خوب میکند. گاهی پیش آمده، در سختترین شرایط ذهنمرا به طبیعت سپردم و برایش راهکار پیدا کردم. سخت ترین لحظات؛ رد شدن به خاطر چشمهایم یکی از سخت ترین لحظههای زندگی ام شاید این است؛ وقتی همراه با یک فرد بینا وهم مرتبت خودم به لحاظ علمی، برای کاری میروم، صرفا به دلیل اینکه او میبیند، پذیرفته میشود و من چون نابینا هستم، رد می شوم. این موضوع وقتی درد آورتر است که من می دانم تواناییام از آن فرد بالاتر است. یا مثلا وقتی با یک همراه به مطب پزشک یا بانک می روم، فرد مقابل به شخص همراهم میگوید که کارِش چیه یا بیماریش چیه؟ یکی نیست بگوید؛ تو که چشم داری، وقتی من روبرویت نشستهام چرا من را نمیبینی؟! این نشان میدهد چون من چشم ندارم، آن فرد برایم شخصیتی قائل نیست و من را فردی نمیبیند که طرف صحبت و مذاکرهاش باشم. این برای من آزاردهنده است و لحظاتی است که برایم به سختی میگذرد. در طول صحبتمان این تنها جایی است که حس میکنم همراه کلماتش حرص میخورد. بزرگترین موفقیت – بزرگترین موفقیت من کاردر دانشگاه خوارزمی برای جامعه معلولان و نابینایان است. من مسؤول امور معلولان و نابینایان دانشگاه خوارزمی هستم. این افتخار از همه افتخارات زندگیام با ارزشتراست. چون در لحظه با آن زندگی می کنم و به معلولان هم خدمت میکنم. دلم میخواهد به آنها کمک کنم تا چیزی را که من خواستهام و به آن نرسیدهام، به دست بیاورند. موفقیتِ من زمانی است که خبر موفقیت یک معلول را به واسطه تلاش خودم میشنوم. آن وقت خودم را در موفقیت آن معلول شریک میدانم و این حس بسیار لذتبخش است. یک سرمشق به یاد خاطرهای از یکی از مدیران کل بهزیستی استان البرز میافتد؛ ایشان در مراسمی تجلیل از نخبگان جملهای به من گفت که همیشه در ذهنم مانده و سرمشق زندگیام شده؛ اگر نابینایان با هم باشند و از هم حمایت کنند، میتوانند قلهها را به راحتی فتح کنند و هر مشکلی را از سر راه بردارند. وفاق بین معلولان نکته مهمی است که در جامعه معلولان کمتر دیده میشود. من با توجه به عضویتام در هیات مدیره جامعه نابینایان استان البرز، تلاش میکنم که بتوانم معلولان را به هم نزدیکتر کنم. آرزو دارم بتوانم زمینه ارائه خدمات بهتری را برایشان فراهم کنم. انتهای خبر /
مردی که شگفتیساز شد؛ از نابیناییِ مطلق تا استادیِ دانشگاه
فقط ۱۳- ۱۲ سالش بود که چشمهایش عطای دنیای هزار رنگ را به لقایش بخشید و برای همیشه نابینا شد. پس شروع کرد به ساختن یک آدم جدید برای تولدی دوباره.
منبع : www.farsnews.ir
حتما بخوانید : کارگاه گرافیکی «بهنام فرزندِ روحالله»
لینک کوتاه : https://avayekaraj.ir/?p=2823
- ارسال توسط : سردبیر 24
- 16 بازدید
- بدون دیدگاه